مصائب غروب روز عاشورا
آه از آن روز که جان از تن خواهر میرفت سنگ ها بال زنان سوی برادر میرفت آسمان ها و زمین داشت به هم میپیچید سمت گودال کسی دست به خنجر میرفت ساعـتی بعد که آتش به حـرم بـر پـا شد همه سرها به روی نیزۀ لشگر میرفت خیمه تاراج شد و هر طرفی دست به دست بیـن گـهـوارۀ خـالی دل مـادر میرفـت نیمه شب با عجله داشت خبر را میبرد یک نفر در طمع جایـزه با سر میرفت |